گاهی ما اصرار داریم آن چیزی را ببینیم که میخواهیم نه آن چیزی را که هست یا میبینیم یا قرار است واسطههایی به ما نشانش دهند و از آنجا که ما به خاطر پیچیدگیهای زندگی امروز نمیتوانیم از نزدیک و حضوری همه چیز را ببینیم خیلی از اتفاقات را کاملاً شسته رفته، تمیز و برق انداخته و پارافین زده در سینی با تزئینات و مخلفات مربوطه خدمت ما میآورند که ما ببینیم. چه کسانی؟ رسانهها! و ما تصور میکنیم بواقع پدیدهای را داریم میبینیم غافل از اینکه ما به تماشای آن چیزی نشستهایم که میخواهیم یا میخواهند ببینیم و این آغاز توهمات عجیب و غریبی است که مثل بازی دومینو، قطعات و مهرهها و ورقهایش پشت سرهم می آیند و روی هم میافتد.گفتوگوی ما با محبوبه ایلدرآبادی، کارآفرین برتر در حوزه شرکتهای دانش بنیان و عضو انجمن زنان مدیر کارآفرین میخواهد روی تصویرهای غیرواقعی که از کارآفرینی و کارآفرینان ارائه میشود تکیه کند. او در این گفتوگو درباره دشواریهای عجیب میان گره زدن یک زندگی متوازن با زندگی کارآفرینانه در ایران سخن میگوید. شاید این گفتوگو را بتوان در بیتی از حافظ جمع کرد: چه آسان مینمود اول غم دریا به بوی سود / غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمیارزد.
چکیده این گفتوگو را در ادامه میخوانید.
اخیراً در گروههای اجتماعی زیاد میبینیم که راجع به موضوع کارآفرینی صحبت میشود و همه افراد از متخصص، استاد دانشگاه، دانشجو و مشاور و نویسنده در این مورد اظهارنظر میکنند اما کمتر کارآفرینی راجع به موضوع کارآفرینی مینویسد یا صحبت میکند. شاید به این دلیل باشد که کارآفرینان فرصت نمیکنند در این موارد بنویسند یا حتی بخوانند!
موضوعات زیادی میخوانیم با عناوینی مانند 10 عادت روتین کارآفرینان موفق، ویژگیهای مشترک کارآفرینان و.... که در آنها نوشته شده کارآفرینان هر روز صبح زود از خواب بیدار میشوند، برای هر روز برنامه دارند، زمانشان را به نحوی مدیریت میکنند که به خانواده و دوستان برسند و کلی عادت خوب و برجسته دیگر ولی اینها بیشتر آرزوهای کارآفرینان هستند تا عادتهایشان. من بهعنوان یک کارآفرین میخواهم بگویم که متأسفانه کارآفرینان هیچ کدام از این عادتهای خوب را ندارند! البته وضعیت کشورهای اروپایی و امریکایی را نمیدانم. شاید کارآفرینان شان خیلی خوب باشند و هر روز سر یک ساعت خاص بیدار شوند برنامههای آن روزشان را مرور کنند، یک صبحانه عالی بخورند، همیشه سر وقت سر قرارشان حاضر شوند، با نیروهایشان رابطه دوستانه برقرار کنند، مدام در فکر یادگیری خود و نیروهای سازمانیشان باشند.
مثلاً آقای خودتی و ساعت نمیزنی اما فرصت نفس کشیدن نداری
برخلاف آن چیزی که همه تصور میکنند، زندگی یک کارآفرین اصلاً زندگی چند بعدی، پر از خلاقیت و مدیریت نیست. اتفاقاً زندگی کارآفرینان سطح کیفی بالایی ندارد. نمیدانم چرا یک موضوع یکدفعه این قدر داغ میشود و همه دوست دارند درباره آن بنویسند و بخوانند و اظهارنظر کنند و منظره ترسیم کنند و نمیدانم چرا یاد گرفتهایم هنگام اظهارنظر درباره موضوعی یا پدیدهای یک حباب زیبا دور آن بکشیم و با کلمات زیبا تصویری رؤیایی از آن ارائه دهیم.
یک کارآفرین در این جامعه این قدر استرس و تنش و دغدغه دارد که شب نمیفهمد چگونه خوابش برده است، سطح استرس یک کارآفرین بسیار از سطح نرمال بالاتر است و این یعنی در معرض هزار جور خطر و بیماری بودن. دغدغهها و درگیریهای فکری حتی در خواب هم دست از سر کارآفرین برنمیدارد و صبح همین که بتواند بیدار شود و بعد از رهایی یافتن از فکر و خیالات و خوابهای آشفته شبانه، آماده شود و به سراغ حل درگیریها برود خیلی هنر است، چه برسد به اینکه ورزش کند، صبحانه بخورد، ریلکس کند. برنامههای امروزش را بنویسد و زمانبندی کند، برای خود هدف بگذارد و... باور کنید فشارهای همه جانبه به کارآفرین فرصت نفس کشیدن هم نمیدهد. هر روز بساط جدیدی برایش درست میکنند. امروز تحریم، فردا گمرک و دارایی و بیمه و هزار جور حسابرسی، پس فردا جریمههای اداره کار و محیط زیست، روز بعد گلهگزاری مشتری از اینکه چرا قیمت تو از جنس چینی بالاتر است و چرا کیفیت تو از آلمانی پایینتر است. روز بعد دغدغه پول جور کردن و دادن حقوق و قسط وامهای معوق و از طرفی دویدن دنبال مشتریان که بتوانی وصول مطالبات کنی و آنها بعد از کلی پیگیری، قول شش ماه دیگر را بدهند. رفع و رجوع کردن مشکلات درونی شرکت و درگیر شدن در مسائل اجرایی آن از صفر تا صد فعالیت، از تی و جارو کشیدن تا مدیریت کلان و چیدن استراتژی شرکت.
حال به نظر شما همه این موارد اجازه میدهد که روزی یا قسمتی از روزی را بتوانی با خانواده و فامیل بگذرانی. تازه اگر یک روز تعطیل پیدا شود که سری به فامیل بزنی باید با یک لبخند از کنار گله گزاریها بگذری که سری هم به ما نمیزنی. چقدر کار میکنی؟ یک کم هم به فکر خودت باش، یا باید در پس ذهنت پس از مقایسه پسر عمو و دختردایی که در فلان اداره مشغول کارند و اداره برایشان ویلای تابستان گرفته یا منتظر عیدیهای شب عید هستند به اینجا برسی که آنها ساعت 8 میروند و ساعت 4 میآیند و نصف تو هم درگیر نیستند اما خانهشان به راه است، استراحت و سفر و گردش و صلهرحمشان به راه است و تو......
یک روز با یکی از دوستانم جلسه داشتم و بعد از احوالپرسی متوجه شدم که هفته گذشته بهدلیل سکته در بیمارستان بوده، در حالی که این فرد یکی از کارآفرینان موفقی است که تمام زندگیاش را برای کارش گذاشته و سکتهاش هم بهدلیل فشار زیاد مسائل کاری بوده است.
اسمش این است که آقای خودتی و ساعت نمیزنی، هر وقت دلت خواست میروی، هر وقت نخواستی نمیروی ولی شما تا حالا کارآفرینی دیده اید که زودتر از بقیه سر کار نرود و دیرتر از همه برنگردد؟ من که ندیدم!
استاندارد EFQM و یک زندگی متوازن نه کاریکاتوری
یک موضوعی داریم در مدیریت به نام EFQM. استاندارد EFQM به زبان ساده شرکت را از چند دیدگاه بررسی میکند. از جمله نتایج مربوط به مشتریان، کارکنان و جامعه، فرآیندها، رهبری، آموزش و... در واقع تلاشش بر این است که یک شرکت بهصورت تکبعدی و کاریکاتوری بزرگ نشود. در این استاندارد، شرکتی موفق است که تمام جنبههایش بهصورت متوازن و متناسب رشد کرده باشند و رشد یک جنبه (حتی اگر پول باشد!) بدون رشد جوانب دیگر نه تنها مثبت نیست که نشانه ضعف مدیریت شرکت است.
اگر همین فلسفه را در زندگی کارآفرینان در نظر بگیریم باید یک کارآفرین بهطور متناسب برای فعالیت کاری، استراحت، خانواده، شبکه سازی، مسافرت، دوستان و فعالیتها و علایق شخصی زمان و انرژی صرف کند. قطعاً نسبت این زمان و انرژی در زندگی همه افراد نباید ثابت باشد عواملی از جمله توان مالی، بلوغ کسب و کار و شخصیت کارآفرین در تعیین این نسبتها تأثیرگذار است اما آنچه مشخص است این است که این نسبتها باید منطقی باشد و متأسفانه اکثر کارآفرینان، این گونه نیستند و در بعد فعالیت کاری بهصورت کاریکاتوری رشد کردهاند.
کارآفرینان زیادی دیدهام که به اصطلاح تمام زندگی خود را صرف کار کردهاند. این افراد غالباً تیپ شخصیتی A دارند. به بیان دیگر اکثر افراد با تیپ شخصیتی A کارآفرین میشوند، این افراد بسیار به جامعه خدمت میکنند و معمولاً این افراد هستند که آثار ماندگار ایجاد میکنند ولی به چه قیمتی؟ به قیمت حذف یا کمرنگ کردن سایر جنبههای زندگی شخصی. این افراد زمانهای اداری را کار میکنند. بعد از ساعات اداری، روی کارهایی که نیاز به تمرکز دارد زمان میگذارند، روزهای تعطیل کارهای عقب مانده خود را جمع و جور میکنند. در میهمانی زمانی مییابند که به پیامهای پاسخ نداده پاسخ دهند، در مسافرت زمان را مغتنم میشمارند و مذاکرات تلفنی خود را انجام میدهند. لذت بخشترین چیز در زندگی شان، موفقیتآمیز بودن تست دستگاه جدیدشان است. رؤیای شبانه شان، کارکرد صحیح ورژن جدید محصول و کابوس هایشان سر و کله زدن با کارمند و مشتری و سرمایه گذار است. اگر یک محصولشان جواب ندهد، دنیا بر سرشان خراب میشود. در یک جمله تمام لحظهها، همه لذتها و اذیتهایشان، تمام تفریح و استراحت شان، تمام زندگیشان کار است و جالب اینکه خودشان خیلی از این وضعیت راضیاند، اما اطرافیانشان چی؟ فکر میکنید راضیاند؟!!
بهتر نیست علاوه بر کارآفرینی کمی هم زندگی کنیم؟!!
ما کارآفرینان یاد نگرفتهایم که در زندگی به غیر از محصول و شرکت و ایده، همسر هم داریم، بچه هم داریم، پدر و مادر و پدر بزرگ و مادربزرگ و خواهر و برادر هم داریم. جمعه هم داریم، لذت قهوه خوردن در یک کافیشاپ با یک دوست ؛ خواب بدون فکر کردن به فردای شرکت، کیش رفتن بدون تلفن هم داریم. ما کارآفرینان در زندگیمان ارزشهایی داریم که جانمان را هم برایشان میدهیم و این خوب است. اما یادمان نرود ارزشهای دیگری هم وجود دارد که مردم عادی دارند و ما چون میخواهیم همیشه متفاوت باشیم، فکر میکنیم باید لزوماً ارزشهای متفاوتی از همه مردم دنیا داشته باشیم. من خودم طرفدار پر و پا قرص تفاوتم اما نه تفاوت در بدیهیات. نه تفاوت در اصول اخلاقی و بیولوژیکی و روانی. همه ما قبل از اینکه احتیاج داشته باشیم نوآور و مخترع باشیم، احتیاج داریم یک خواب راحت شبانه داشته باشیم و قبل از اینکه احتیاج داشته باشیم دنیا را متحول کنیم، احتیاج داریم زندگی کنیم! بنابراین آیا بهتر نیست علاوه بر کارآفرینی، کمی هم زندگی کنیم؟!!
بیل گیتس، استیو جابز و اسکرین سیورهای کارآفرینی
من از این همه ناخوشایندی حرف زدم تا بگویم افرادی که از کارآفرینی فقط شهرت و ثروت بیل گیتس و استیو جابز را سراغ دارند، این را هم بدانند که از کل کارآفرینان دنیا، درصد بسیار بسیار کمی هستند که سوار رولز رویس میشوند و تعطیلاتشان را در جزایر قناری میگذرانند. من میخواهم اسکرینسیوری را که روی مفهوم کارآفرینی فعال شده بشکنم. معمولاً کارآفرینان زمانی مطرح میشوند - تازه اگر بشوند - که به اصطلاح از آب و گل درآمدهاند، بعد از عمری شبانه روزی کارکردن، هزار اشتباه مختلف در زمینههای گوناگون، کلی دعوا با کارمند و مشتری و کارفرما، ضررهای هنگفت، پول قرض گرفتن و انواع و اقساط وام و تسهیلات با بهرههای بالا، فشارهای روانی و نخوابیدنهای پی در پی، چندین دهبار شکست خوردن و ارائه محصول مشکل دار و تحقیق و توسعه و 10 بار ورژن زدن، نصبهای ناموفق و طعنه و کنایه شنیدن از همه، موفق شوند یک محصول را بدون عیب و ایراد به مشتری ارائه دهند و به اصطلاح از علم خود ثروت کسب کنند.
آن موقع است که همه هیستوریها پاک میشود، همه بهبه و چهچه میکنند - حتی همانهایی که طعنه و کنایهها را میزدند! - که چه کارآفرین خوبی! همه تشویقش میکنند. با او مصاحبه میکنند، لوح تقدیر میدهند و.... آنجاست که یک جوان با دیدن اینها، رؤیای کارآفرین شدن در سر میپروراند و با چشمان بسته، خودش را در حالی تصور میکند که لوح را در دستش گرفته و همه برایش کف میزنند. من اما میخواهم تلنگری به او بزنم و او را از این رؤیای شیرین بیرون بکشم که آهای! حواست باشد، این اسکرین سیور است!
فکر نکنید مواردی که گفتم بلاهایی است که سر من و کسب و کار و زندگیام آمده! اتفاقاتی که برای من افتاده، 10برابر سختتر و شدیدتر از اینهاست که اگر من ذرهای از آنها را بگویم، در کل بیخیال کارآفرینی میشوید و قبل از اتمام صحبتم، خودتان با پای خودتان از رؤیای شیرین بیرون آمده و فردا استخدام دولت شده و تا پایان عمرتان هیچ گاه حاضر نیستید کلمهای از کارآفرینی به گوشتان بخورد!
اما از آنجایی که رسالت من این نیست و من باید بهعنوان یک کارآفرین موفق! مروج کارآفرینی باشم، فقط اینجا متذکر میشوم که از زندگی هیچ کس بخصوص کارآفرینان عکس نگیرید، بنشینید و فیلم کارآفرینیشان را ببینید و آن وقت اگر باز هم به اندازه من کله شق بودید، بروید کارآفرین شوید.
رنجهایت آب میشود وقتی ببینی در این دنیا فقط گیرنده نبودهای
اما بگذارید آن طرف صفحه را هم ببینیم. همه دردسرهایی که گفتم، همه عذاب وجدانهایی که بهخاطر کم گذاشتن برای خانواده و دوستان داری، همه استرسهایی که شبانه روز با آن درگیری، همه بهیک باره محو میشوند، وقتی میبینی در این دنیا فقط یک گیرنده نبودهای، فقط یک مصرفکننده نبودهای، توانستهای چیزی را ایجاد کنی که نشان از خلاقیت و ایدهپردازی ات دارد. بودنت با نبودنت برای این دنیا فرق دارد. زمانی که میبینی به جای اینکه هر ماه دغدغه حقوق گرفتن داشته باشی، دغدغه حقوق دادن داری. چند تا خانواده چشم امیدشان به تو است. چند تا جوان را به جای اپلای کردن، به سمت تولید کردن روانه کردهای. همه چیز فرق میکند وقتی میبینی به اندازه اپسیلون توانستهای در تولید و فناوری کشورت نقش داشته باشی. وقتی میبینی در صنعت، دستگاه آلمانی را برمیدارند و دستگاه تو را جای آن میگذارند، آن وقت است که میتوانی ته دلت افتخار کنی که توانستهای عبارت «مید این ایران» را سربلند کنی.
ارزش هایت به یک باره جلویت رژه میروند. البته ارزشهای تو گرفتن تندیس و مصاحبه در تلویزیون و یک دیوار پر از ثبت اختراع و جایزه و لوح تقدیر نیست. ارزش تو این است که ثابت کردهای «میشود»، در هر شرایطی و اگر تو توانستهای، چرا بقیه نتوانند؟