اتاقی که در و دیوارش پر است از لوحافتخارهایی که طی سالها تلاش به دست آورده است ، به اینها اضافه کنید عکسهایی که از دوران کودکی خود و نوهاش به دیوار زده است، البته گوشه یکی از دیوارهای اتاق هم یک دارت جا خوش کرده است؛ « بعضی وقتها با دوستان دارت بازی میکنم. بین دوستان کمتر کسی پیدا میشود که مثل من دارت بیندازد. این کار به من کمک میکند تا افکارم را متمرکز کنم. علاوه بر دارتزدن وقتی میخواهم بدانم شرایط روحی مناسبی دارم و میتوانم درست مدیریت کنم یانه؟ مینویسم، چراکه وقتی شش دانگ حواسم جمع باشد خوشخط مینویسم.»
زندگی بهروز فروتن پر است از فراز و نشیبهای بسیار، فرودهایی که تنها یکیاز آنها برای خیلی از ماها کافی است که قید زندگی کردن را بزنیم و با دوختن آسمان و زمین بههم، از بخت بدمان گله کنیم اما فروتن عاشق تجربه کردن و از نو شروع کردن است.
فروتن سال ۹۱ بعد از ۳۵ سال بهروز را واگذار کرد، به گفته خودش میخواهد با تجربه جدیدش، کارهای بیشتری را به نتیجه برساند، او معتقد است، کارآفرین تا زمانی که خلق نکرده و به دنبال خلق است، کارآفرین محسوب میشود و بعد از آنکه خلق کرد، دیگر کارآفرین نیست. به گزارش دریک، همچنان باور دارد که با سن و سالی نزدیک به ۷۰ ، همچنان میتواند کار جدیدی را شروع کند؛ این است که بهروز را برای پیشرفت بیشتر سپرده است به دست کسانی که به زعم او شایستگی بیشتری دارند.
آقای فروتن از خودتان بگویید؛ شاید بهتر است اینگونه مطرح کنیم که بهروز چگونه وارد صنعت غذا شد؟ چه جرقهای منجر به خلق بهروز شد؟
میوهای که میبینید طول و زمانی را طی کرده است. بنابراین در مورد من هم ۶۰ سال پیش که کودکی هفت ساله بودم باید دیده شود. در این سن، پدرم که امیرلشگر بود در طول ایام بیکاری، من را واداشت تا کارهایی را یاد بگیرم و امیدوارم همه بندبند حرفهایم برای علاقهمندان کارآفرینی هم مفید باشد.جوهره کار داشتن و از کار خجالت نکشیدن را در دوران کودکی به من آموختند در حالی که امروز جوانان ما کار کردن را عار میدانند. از سویی در بحث کارآفرینی بخشی ذاتی و بخشی هم اکتسابی است.پدرم را در ۱۰ سالگی سهشنبه روز اول عید ساعت ۹ از دست دادم. در واقع سایه پدر را به عنوان حاکم بر کار، دو سه سال دیدم؛ پدر پدربزرگم از گنجه آذربایجان بود اما پدرم و خودم هم در تهران به دنیا آمده و بزرگ شدیم. دوران پرتلاطم بیپدری را به سختی طی کردم و چون کوچکترین عضو خانواده بودم در واقع بخش عمده مشکلات برای من بود.من در کودکی از فروش درصدی محصولاتم مثل بادبادک، فانوس، روروک و تعمیر دوچرخه و غیره و دسترنج کار در تعمیرگاهها خودم را اداره میکردم و اموال پدری در زندگیم چندان نقشآفرین نبود و تحصیلاتم را در رشته مدیریت دانشگاه تهران ادامه دادم و چون ذاتا خودساخته بودم و رهبری و سرپرستی را دوست داشتم، معلمی را انتخاب کردم و نخستین شغل رسمیام دبیری بود. چند سال بعد سوابق تدریسم را در کارهای دیگری خلاصه کردم اما به دلیل آگاه نبودن به مسائل اقتصادی دچار ضرر و زیان شدم. وقتی این اتفاق افتاد با توجه به اینکه یک دوره تخصصی فنی را در وزارت اقتصاد گذرانده بودم وارد فضای کار فنی (ریختهگری، مدلسازی و قالبسازی) شدم.پس از اینکه دچار خسارت و ضرر و زیان در بحث تدریس شدم، تلاشم را بیشتر کرده و کار پیمانکاری ذوبآهن را آغاز کردم اما پس از مدتی در این حوزه نیز دچار ضرر شدم به طوری که مجبور به فروختن منزل مسکونیام شدم و در منزل شخصیام مستاجر شدم. در این زمان بود که به شدت در تنگنا قرار گرفته و به فکر کار و حرفه جدید افتادم و به پیشنهاد همسرم پخت شلهزرد، انواع ترشیجات و مرباها را در آشپزخانه منزل شخصیام با نام محصولات بهروز شروع کردیم و در واقع جرقه این کار از سوی همسرم بود و در شرایط بیپولی، قرض و مشکلات بودم. مواد اولیه تهیه غذاها را با ژیانی که داشتم تهیه کرده و در زیرزمین منزل استیجاریام پس از پخت؛ بستهبندی کرده و در بین مغازهها توزیع میکردیم البته از همان شروع، کار را بزرگ دیدیم و تلاش کردیم که فعالیت به درستی انجام گیرد و به نام فرآوردههای خانگی بهروز در بازار عرضه میکردیم.اما بعد دیدیم تولید خانگی هم با محدودیتهای تامین مواد اولیه، پخت، بستهبندی و توزیع مواجه میشود که اگر «باید» نمیگفتم و اراده لازم را نداشتم شاید به شرایط فعلی نمیرسیدیم.
حتما روزهای سختی را گذراندهاید، آیا شد که محصولات تولیدیتان مشتری نداشته و برگشت بخورد؟
بله! بارها پیش آمد. برای مثال سالاد الویه درست کرده بودیم اما پس از توزیع گفتند که خریدار ندارد و فاسد شد در حالی که مواد اولیه و پخت آن به سختی انجام میشد و البته این اتفاقات نکتهای را به من یاد داد که آن نکته این است که وقتی وارد اتوبان میشوی باید بدانی که اتوبان یک راه خروج دارد بنابراین معتقدم آنچه در کارآفرینی مطرح است فقط موفقیت نیست و موفقیت به تنهایی یک امر شخصی است بنابراین در کنار موفقیت باید به مفید بودن هم توجه کنیم.طبیعتا وقتی درس میخوانید نمره خوبی هم میگیرید، البته خاطراتی که سختیآفرین بودهاند در ذهن میمانند و سازنده زندگی خواهند بود.
چگونه شد که بهروز را به ثبت رساندید؟
دریافت مجوزها و پروانه ساخت برای صنایع غذایی بسیار مشکل بود و موانع بسیاری پیشرویم قرار گرفت. چون بعد از مدتی که تولید خانگی داشتیم بهداشت و … تاکید کردند که باید همه موارد استاندارد، بهداشت و بحثهای صنعتی را در تولید مواد غذایی رعایت کنیم.در حقیقت بسیار در برابر بهروز مقاومت شد به طوری که میتوانم از آن به عنوان یک مبارزه یاد کنم که در مقابلش ایستادگی کرده و آنقدر پیدرپی مراجعه کردم که حاضر شدند حرفهایم را گوش دهند. حتی چند مورد پیش آمد که از اداره بیرونم کنند یا اجازه ورود ندهند.در آن زمان (دهه ۶۰) برندهایی چون یکویک، چینچین، مهرام و … به عنوان برندهای معروف در بازار بودند و به جز اینها برندهای متفرقه بسیاری هم حضور داشتند البته نماینده دستگاه دولتی هم اندیشهاش این بود که من نباید باشم و اگر موافقت شود در واقع یک مرکز فساد درست خواهد شد. بنابراین من باید با تفکر میجنگیدم که پیروز هم شدم.
آیا فکر رقابت با برندهای معروف را هم کرده بودید؟
اگر میگفتم برندها معروف هستند و من نمیتوانم، قطعا موفق نمیشدم.اصلا نگران نبودم چون در کره زمین به اندازه همه انسانهایی که زندگی میکنند کار وجود دارد از سویی اعتقادم بر این بوده و هست که من باید باشم.من باور و پشتکار داشتم بنابراین در هر کاری میتوانم موفق شوم.
ولی آقای فروتن شما هم بهتر میدانید که در حال حاضر بسیاری مشغول تولید مواد غذایی خانگی و فروش آن هستند که اتفاقا مشتری خوبی هم دارد. اولا اینکه باید ۳۰ سال صبر کنند تا به جایگاه بهروز برسند و از سویی باید خود را بزرگ ببینند و باور کنند؛ نگویند رقیبان بسیار بزرگند و من نمیتوانم!بلکه همانند ۳۰ سال قبل بنده، بگویند رقیبان بزرگ هستند ولی من هم در کنار آنها هستم. اگر آنها با سرمایه کلان ماندهاند من با پشتکار و کیفیتم میمانم. هنوز هم معتقدم کسانی در شروع کار ناموفقاند که تنها نوک دماغ خود را میبینند و آیندهنگری ندارند.
وقتی بهروز در کنار برندهای بزرگی چون مهرام و یکویک وارد بازار شد؛ عکسالعمل بازار چگونه بود؟
در آن زمان زیاد تحویلم نمیگرفتند و فکر نمیکردند که روزی بهروز هم همپای آنها رقابت کند و عضو سندیکای صنایع کنسرو شوم.در آن موقع نزدیک ۶۰ نوع محصول غذایی تولید میکردیم که وارد سندیکای صنایع غذایی شدم البته در آن زمان فکر میکردم که کارخانههای عضو سندیکا با همدیگر غریباند و در کنار هم قرار گرفتن آنها در سندیکا برای کسب سهمی از بازار است نه اطلاع از همدیگر. بعد از چندماهی که عضو این سندیکا شدم اعلام کردند که قرار است از واحدهای همدیگر بازدید کنند و این بازدیدها هم از واحدهای تازه تاسیس انجام میگیرد. اعضا را به کارگاه اجارهای ۸۰۰متری در نزدیک اکباتان برای بازدید دعوت کردم در همینجا انواع ادویهجات، داروهای گیاهی، ترشیجات، مرباها و سایر مواد غذایی را تولید میکردیم. وقتی بزرگان صنایع غذایی فضا را بازدید کردند، با تعجب به همدیگر نگاه کرده و گفتند خب سالن بعدی کجاست؟ گفتم همین! باز با تعجب عنوان کردند که پس سالن تولید سس مایونز کجاست؟ وقتی تولیدات بهروز بازار تهران را گرفته چگونه ممکن است همه آنها در همین مکان باشد!؟
یعنی تولید شما در یک سالن انجام میشد و انبوه هم بود؟
بله! تولید انبوه داشتم روزی ۴۰۰ کارتن با ۲۵ کارمند و چون رقبا پول داشتند،سابقه و ارتباطات داشتند، مرا جدی نگرفتند، البته فراهانی و امیرکبیر را هم جدی نگرفتند. بعدها البته فهمیدم که رقبا آمده بودند مرا ارزیابی کنند نه بازدید.
تولیدات اولیه بهروز چه چیزهایی بودند؟
سالاد الویه، کشک بادمجان- شلهزرد، ترشی و بعد سس مایونز بود.
سس مایونز بهروز چطور شکل گرفت؟
همسرم و خواهر زنم پیشنهاد تولید سس مایونز را دادند البته آنها درست کردن سس مایونز را در حد خانگی میدانستند.
شما از اولین کسانی هستید که به تولید سس در ایران پرداختید، آیا ورود به این بازار با توجه به ناآشنایی مردم، ریسک نبود؟
ابتدا دیاموند و بعد مهرام و سوم هم من، وارد ساخت سس شدیم. از نظر کارآفرین، ریسک، نوعی دورنگری است و چون آینده را پیشبینی میکردم و میدانستم که مواد غذایی آینده مناسبی در کشور دارد لذا وارد تولید آن شدم.
از سالهای رشد بهروز چه خاطرهای دارید؟
در سالهای رشد و توسعه بهروز بیش از چندین بار دچار ضرر و زیان شدم. در همین سالها بود که در اثر همکاری با بنکداران برای توزیع محصولات تولید شده، تصمیم به ایجاد سازمان پخش گرفتم. در آن زمان باز هم آه در بساط نداشتم. روز از نو، روزی از نو؛ مجددا آغاز کردم. برای مثال در سال ۶۵ با شراکتی که داشتم شریکم بسیاری از مراکز توزیع و تولید را برداشت و مجبور شدم از اول شروع کنم چون با بیش از ۱۱ میلیون تومان بدهی یک پروانه بهرهبرداری که در آسانسور از مدیرکل وقت گرفته بودم برایم ماند. اما گفتم اگر قرار است بهروز، بهروز شود پس این هم یک تجربه است و چون اعتقاد به شانس ندارم و میگویم شانس برای کسانی است که ذلیلاند مجددا آغاز کردم همیشه گفتم که آدمهای ورشکسته ذهنی همیشه به دنبال شانس هستند. من پلهای پشتسرم را خراب کردم تا همیشه به سوی جلو حرکت کنم.
آقای فروتن دهه ۷۰ را دهه رشد جهشی بهروز میدانند آیا در این سالها از ارتباط و تسهیلات خاصی استفاده کردید؟ از آن دوران میگویید؟
کاملا درست است. دهه ۷۰ دهه شکوفایی بهروز بود و چون استقبال از محصولات افزایش یافته بود تصمیم گرفتم تبلیغات خوبی را انجام دهم بنابراین با توجه به سابقه فرهنگی آموزشی که داشتم تبلیغات فرهنگی را ترجیح دادم برای مثال «دوست من سلام» را از دوره تدریسم برداشتم و ایده فکری تبلیغات را از آن زمان میگرفتم. به یاد ندارم محصولاتم را تبلیغ کرده باشم مگر در مواقعی که خواسته بودم محصولم را معرفی کنم بنابراین با شعارهای فرهنگی وارد شدم.
نخستین تبلیغتان در چه سالی بود؟
«دوست من سلام» برای نخستین بار در سال ۶۴ بود و چون تبلیغات فرهنگی بود از سوی صدا و سیما تخفیف خوبی هم دریافت میکردیم البته الان صدا و سیما خیلی با نگاه بازرگانی و غریبگونه به تولید نگاه میکند.
آقای فروتن شما بیشتر از ۷۰ سال دارید، چند سالش را صرف «بهروز» کردهاید؟
۶۱ سال را به طور مداوم کار کردهام، و ۳۸ سال هم هست که بهروز متولد شده. بهروز را از سال ۱۳۵۶ بعد از یک تجربه گران سنگ که دیگران از آن با کلمه نامقدس شکست یاد میکنند، شروع کردم. این شرکت را به عنوان «مواد غذایی خانگی» در آشپزخانه منزل شخصیام با همراهی همسر و چند تایی فامیل تاسیس کردم. مجموع پرسنل ما اوایل ۱۱ نفر بود و برای گسترش کار، خانهام را فروختم و مستاجر مالک جدید شدم.
در حال حاضر به بازنشستگی فکر میکنید یا کاری جدید؟
کارآفرین تا زمانی که خلق نکرده است، کارآفرین است و بعد از آنکه خلق کرد، دیگر کارآفرین نیست و من اکنون بهروز را واگذار کردهام تا با تجربه امروزم، کارهای جدیدی را به نتیجه برسانم، کارآفرین تا زمانی که خلق نکرده است، کارآفرین است و بعد از آنکه خلق کرد، دیگر کارآفرین نیست و من هم تشخیص دادم که با توجه به سن شناسنامهای و تجربهام، میتوانم کار جدیدی شروع کنم
اکنون روی چه برندهایی کار میکنید؟
یک واحد کارخانهای در خراسان رضوی است که تولیدکننده صنایع کنسروی و سسهای گرم است و در منطقه کرج نیز در کنار کارخانه بهروز، کارخانهای است که اکنون فعالترش کردهام.
اگر شما بخواهید بدون داشتهای وارد بازار کار شوید، چه میکنید؟
از ۳۸ سال پیش تاکنون فکرم تغییر نکرده اما تکامل پیدا کرده است، آن روز باور به کار داشتم و چیزی که من را موفق کرد، علم و ثروتم نبود، زیرا در آن زمان ثروت نداشتهام و اکنون نیز ندارم و ثروت را تنها وسیلهای برای رسیدن به هدف میدانم، یک کارآفرین به هدف فکر میکند اما به هدف نمیرسد زیرا هدف او پشت سر هم تغییر میکند. آنچه همواره داشتهام و اکنون هم دارم، پشتکار است؛ من با خودم روراست بودم، یک جمله بیشتر ندارم که اگر هرکس آن جمله را در زندگی رعایت کند، حتما موفق میشود، من میگویم که این کار «باید» بشود و باور دارم که این کار حتما اتفاق بیفتد؛ با واگذاری مجموعه بهروز همه چیز را دوباره از عدد مقدس صفر شروع کردم، صفر آغاز است، خدا برای همه صفر را قرار داده و همه با تلاشی که دارند به اعداد دیگر خواهند رسید. این که میگویم، عدد مقدس صفر، واقعا یک شعار نیست، شما تا صفر نباشید و از صفر شروع نکنید هر عدد دیگر و بالاتری معنا و مفهومی نخواهد داشت. بنابراین با لذت و شعف غیرقابل توصیفی امروز رو آوردهام به این که، این کار جدیدی را که دارم شروع میکنم، به جایی برسانمش.
اکنون چقدر به آرزوها، ایدهها و ایدهآلهای خود رسیدهاید؟
رسیدهها را شکر میکنم و برای نرسیدهها، تلاش میکنم، ابتدا هر فردی باید خود را دوست داشته باشد و به خود عشق بورزد، برای رسیدن به اهدافم باید اعتراف کنم که راستش نباید بهروز را میفروختم اما سختی کار، طوری شد که دیدم شایسته است آن را به گروه بهتری واگذار کنم، به آرزوهایم نرسیدم، از تلاشی که کردم چیزی نبردم اما از تلاشم راضی هستم، من شاید اندیشه بهتری برای تعالی نداشتم و قطعا دیگری دارد، اما از تلاشی که کردم راضی هستم. من از وقتی یادم میآید کار کردهام، کار، کار، کار و باز هم کار.
توصیه شما برای انجام کار در سال ۹۴ چیست؟
حرفی که شاید کمتر زدهام و میخواهم اینجا بگویم این است که مهم این است که کاری را انجام دهیم، بدترین تفکر این است که بر سر دوراهی«آیا می شود یا نمیشود» قرار بگیریم، پس باید باور کنیم و هزینهاش را هم بپردازیم، این هزینه هم چیزی نیست جز پشتکار.
من در حدود۴۰ کار را در جوانی و نوجوانی تجربه کردهام، از ریختهگری، بستنی سازی، نجاری، رادیوسازی، اتو کشی، میرزایی در بازار گرفته تا معلمی و دفترداری و… که روراست بگویم، از تک تک آنها هم لذت بردهام. باور کنید این که میگویم از تک تک این کارها لذت بردهام اغراق نمیکنم. بگذارید نکتهای را صادقانه به شما بگویم، من همیشه در تمام زندگیام و در هر کاری که شروع کردهام ، خودم را موفق دیدهام؛ آن هم با هر شرایطی که داشتهام، شرایط کار و زندگی همواره با فراز و نشیب روبروست، مهم این است که در بدترین نشیبها هم به فراز اعتقاد داشته باشی و ضمنا خودت برای خودت مهم باشی. در حقیقت، انسان باید خودش، خودش را موفق ببیند. این نگاه بی تردید موفقیت ما را تضمین میکند.
اولین سرمایهای که برای شروع کار خود جمع کردید، از کجا و چگونه بود؟
زمانی که من صنایع غذایی بهروز را به عنوان سومین کار زندگیام آغاز کردم، (اولین شغلم معلمی بود، دومی هم پیمانکاری) تنها پنج هزارتومان داشتم، این مبلغ تنها برایم بهانهای بود، ساعت ۳ نصف شب میرفتم و در میدان خرید میکردم، با ماشین ژیانی که داشتم، خریدها را به خانه میآوردم و در خانه تولیدات را انجام میدادیم و بعد با همین ژیان نیز محصولات را برای فروش به مغازهها میبردم، بعد مغازهدارها پول نمیدادند، حتی من را از مغازه میراندند، جنسها خراب میشد، در حالی که باید دوباره خرید میکردم و شب محصولات جدید را تولید میکردیم، تازه بعد که کارم تمام می شد، صبح میرفتم به ادارات برای گرفتن پروانه و سهمیه و غیره! در ادارات هم من را به «می خواری» متهم میکردند، که: «شما ریشات را نزدهای و چشمانت قرمز شده و پف کرده، شما که احتیاج به کار نداری که به دنبال مجوز و سهمیه هستی! …» آنها بر اساس ظاهرم قضاوت میکردند، هرچه می گفتم: «دارم کار میکنم، سه ماه است که سه نصف شب از خواب، بلند میشوم، شبی یک ساعت بیشتر نمیخوابم…» باز قبول نمیکردند، آن پول اولیه، تنها بهانهای شد که با پشتکارم ثابت کنم که من درست میگویم، زیرا حالا من هستم و آنها رفتهاند، من یاد گرفتم که برای بودنم باید تلاش کنم.
آقای فروتن خب اکنون از بهروز جداشویم و به صنعت غذای داخل بپردازیم. چرا غذای ایرانی جهانی نمیشود. همانطور که میدانید در خیلی از کشورها این اتفاق افتاده است. به عنوان مثال پیتزای ایتالیایی شهرت جهانی دارد. قصد داریم در این گفتوگو تمام ابعاد این مساله را بسنجیم. به عنوان اولین سوال آیا این پتانسیل وجود دارد که غذای ایرانی جهانی شود یا خیر؟ آیا تاکنون این اتفاق افتاده است؟
میتوان از دو منظر به این موضوع نگاه کرد: اول حجم غذا و دوم ارزش غذا. اگر به گذشتههای نه چندان دور برگردیم، خانوادههای ایرانی همواره از نشاط برخوردار بودند و چند موضوع را رعایت میکردند. ایرانیها همواره حبوبات استفاده میکردند. حبوبات پر از فیبر و کالری است. اما غربیها آمدند و در ایران برنج را باب کردند. برنج در ۴۰، ۵۰ سال اخیر آمده و پیش از آن اینقدر رشد نکرده بود و محبوبیت نداشت. چون برنج اصلاً غذا نبود و ارزش غذایی نداشت. ولی چون خیلی خوشبو و خوشطعم بود این اتفاق افتاد. به جایش چه چیزی را از ما گرفتند؟ زردچوبه را از ما گرفتند، آبگوشت را از ما گرفتند، تاسکباب را گرفتند، بعد این کار را کردند که ما قدرت ارزش غذا را نفهمیم و فقط حجم غذا را ببینیم. به نسبت قومیتهایی که ما در ایران داشتیم غذاهای متنوع و مختلفی در این سرزمین وجود داشت. جنوبیها غذاهای تند میخورند، شمالیها غذاهای شیرین و مردم غرب ایران سبک دیگری را میپسندند. این است که استعمارگرانی که به صورت خفته در ایران حضور داشتند به آداب و رسوم ایران آگاه شدند. چرا که تا شما یک پزشک نشوید و درد بیمار را متوجه نشوید، نمیتوانید کار درمانی انجام دهید. حالا یک استعمارگر تا در فضای فرهنگی که شامل مسائل اخلاقی، مسائل غذایی، مسائل سیاسی، مسائل فرهنگی و مسائل اقتصادی میشود ورود پیدا نکند، نمیتواند برای خودش کارهای باشد. حدود ۳۰۰، ۴۰۰ سال قبل وقتی که غربیها ایران را شناختند به چند چیز خوب توجه کردند: اول به فرهنگ غذا خوردن ما، بعد در مسائل زناشویی، در بحث اقتصادی، در بحث سیاسی، در بحث جغرافیایی داخل شدند و نقاط قوت ما را شناختند. در بخش صنعت غذا فهمیدند که ما در قومیتهای متعددمان در این سرزمین حرف منطقی و پشتوانه داریم. مثلاً ببینید که ما در تابستان مایل به خوردن مرکبات نیستیم، ولی در زمستان هستیم. انسان طبعش برمیگردد و خوشبختانه ما در ایران آنقدر تنوع غذایی داریم که میتوانیم برای آدمهایی که در آن منطقه زندگی میکنند غذای کافی داشته باشیم. آنها به این مسائل آگاه شدند و به تدریج و نامحسوس در مملکت ما در واقع فرهنگ مصرف غذایی ما را عوض کردند؛ ابتدا با حضور برنج. من نزدیک به ۶۰ سال دارم. یادم هست که فقط ایام عید و شبهای جمعه برنج مصرف میکردیم ولی حالا در ۱۵، ۲۰ سال اخیر غذا بدون برنج در خانه اصلاً معنی ندارد. به تدریج این را آوردند. یادم میآید که افترچال برنج را آورد، افترچال یک سازمان اقتصادی آمریکایی بود. او غذا توزیع میکرد، مثلاً برنج را به قیمت کیلویی یک قران میفروخت یا به کارمندان دولت به عنوان سبد غذا برنج مجانی میداد. ماکارونی میداد، نمیگویم ماکارونی بد است. به جای اینکه به ما ماهی بدهند، تن ماهی دادند، نمیگویم تن ماهی بد است. اصلاً اینطور نیست. ولی ماهی را که ارزش معنوی داشت از ما گرفتند، به جایش چیزهای دیگر را جایگزین کردند. وقتی که به این قضیه مسلط شدند، غذاهای اروپایی و آمریکایی وارد بازار شد. پیتزا، همبرگرها و فستفودها را آوردند. بگذارید از گذشته برای شما بگویم. بچه که میخواست برود به مکتب یا دبستان یا دبیرستان، صبح پدر و مادرش یک مشت آجیل به او میدادند. این آجیل سرشار از مواد غذایی بود. چربیهای مثبت داشت. گردو، پسته و فندق و از اینطور چیزها داشت و این بچه با این مواد تغذیه میشد و قدرتمند میشد و تا ظهر گرسنه نمیماند. این را تبدیل کردند به ساندویچ، بعد تبدیل کردند به این اسنکها که الان میبینید در جامعه رواج دارد. نوشابههای ما در گذشته که بسیار مغذی بود شربت بهلیمو، لیموناد و عرقیات بود که هنوز هم در استان فارس ماندگار است. این را تبدیل کردند به انواع نوشابههای گازدار که الان مطرح است. فکر نکنید این اتفاق یکباره افتاده است. یک خاطره راجع به این نوشابهها به شما بگویم. اولین نوشابهای که وارد ایران شد پپسی بود. بعد کوکاکولا آمد، بعد فانتا آمد، بعد اوسو آمد. خود من چون بچه امیرآباد تهران هستم یادم هست شیشههای پپسی اول کوچک بود و هدیه مجانی میداد، بعد میگفتند هر کسی یک نوشابه یک نفس بخورد، یک نوشابه دیگر به او مجانی میدهند و روی در شیشه هم مسابقه میگذاشتند. عموم مردم برای اینکه شیشه نوشابه مجانی بگیرند، یک نوشابه آنجا میخوردند با گاز خیلی زیادی که داشت با این عمل ذائقه مردم را عوض کردند. با این مجانی عرضه کردن یا جایزه دادن بعدها فرهنگ نوشابه را به ما تحمیل کردند. در مورد غذا هم آمدند این چلوخورشتیها و چلوکبابیها را گرانتر کردند، در مقابلش ماکارونیها را آوردند که آن موقع از خارج میآمد. یا اینکه وقتی همبرگر را به ایران آوردند، بسیار ارزان عرضه کردند. بعد انواع فستفودها آمد. حرکت خاموش و خزنده غرب برای تاثیر بر فضای تغذیه ایران از ۴۰، ۵۰ سال پیش شروع شد و غذای ایرانی را فراموش کردیم. به جای آجیل و تنقلات این اسنکها را استفاده میکنیم، به جای نوشابههای مفید مانند دوغ که خیلی ارزشمند است با نعناع یا لیموناد یا عرقهایی مانند عرق بیدمشک و عرقهای دیگر، نوشابه را جایگزین کردیم. به جای غذاهای اصیل ایرانی مانند کلهجوش، آبگوشت، تاسکباب، کوفته، اینها غذاهای دیگر را آوردند. درست است که جامعه ما صنعتی شد و نیاز بود طبخ در خانه انجام شود، اما همین اتفاق در کشورهای اروپایی هم افتاد. ولی غذای اصیلشان را از دست ندادند ولی ما اینها را از دست دادیم. این اتفاق خوبی نبود. الان به بچهمان میگوییم که مثلاً امشب غذا فسنجان داریم، میگوید ما که اینها را نمیخوریم، دو تا پیتزا سفارش دهید. اینطور شده که متاسفانه در جامعه امروز ما فرهنگ تازهخوری به جای فرهنگ غذای خوب خوردن آمده است. تغذیه ما نامناسب است. در ظروفی که برای ما غذا سرو میکنند حتماً قاشق هست، بشقاب بزرگ هست پس غذای بیشتری هم میریزند. آشپزی که میگویند یعنی آش درست کردن اما حالا آش را تبدیل به سوپ کردهاند، سوپ را هم در خارج میخورند و بیشتر بیماریهای گوارشی ما از زمانی است که آش را فراموش کردیم که اصلاً برای ایرانیهاست.
اگر شما به یک رستوران اروپایی یا آمریکایی بروید، مشاهده خواهید کرد که قاشق به معنای سوپخوری دارند، ولی قاشق برای غذا ندارند، چون اصلاً استفاده نمیشود. اما در مقابل آنها سبزیجات خیلی زیاد استفاده میکنند. ما سبزیجات بسیار متنوعی داریم، میوهجات داریم، غذاهایی را که آن طرف استفاده میشود ما به عنوان اصل غذا میدانستیم، اما امروز به عنوان تنوع میبینیم. امروزه در اروپا حبوبات و سبزیجات را به عنوان اصل غذا میبینند و برنج را به عنوان تنوع. در حالی که ما اینجا درست برعکس عمل میکنیم. آنها در ۳۰۰، ۴۰۰ سال گذشته در ایران خوب فکر کردند که اینطور امتیاز فرهنگی غذا را از ایران بگیرند و فهمیدند باید چه کار کنند. غذای اصلی ایران را که در واقع همان کباب، مرغ و … بوده با چاشنیها و ادویهجات خیلی خوب مثل زردچوبه و انواع فلفل که یکی از بهترین آنتیاکسیدانها بودند، از ما گرفتند به جایش کالاهایی به ما دادند که بتوانند ما را در مسیر تغذیه بد قرار دهند.
به لحاظ کالری غذاهای ایرانی چطور است؟ یعنی آن غذاهایی که الان شما اشاره کردید مانند کلهجوش، آبگوشت و … از لحاظ کالری و پروتئین و بقیه املاح آیا میتوانست نیازهای طبیعی یک انسان را تامین کند؟
به پزشکی ۵۰ سال پیش نگاه کنید. همه آدمهای ما سرحال بودند، وعده غذایی صبح کامل بود. یا تخممرغ طبیعی با کره طبیعی میخوردند یا پنیرهای طبیعی و نان طبیعی، نان ما نان سبوسدار بود نه نان سفید. این را عمداً عوض کردند…
به صبحانه اشاره کردید. آیا پنیر و کره طبیعی میزان چربیاش آنقدر بالا نیست که برای بدن ضرر داشته باشد؟
خیر، آنقدر سوختوساز انجام میشد چون ما بر حسب قاعده بیشتر کار میکردیم. یا کشاورزی میکردیم یا کارهای صنعتی انجام میدادیم. چون کالری مصرف میشد، همیشه سفرهمان کامل بود و حتماً از این تنقلاتی که اشاره کردم مانند آجیل، پسته، فندق و اینها استفاده میشد.
پس در واقع فرهنگ غذایی ما با صنعتی شدن همراه شد و به نوعی ما کار یدی را کنار گذاشتیم، کار اداری انتخاب کردیم و به جایش غذاهایی را که برای خودمان بود نخوردیم و به سمت فستفودها رفتیم و این حرکتی بود که با آن همسان بود...
درست است. ما ناهار را با اشتها میخوردیم، الان غذا را برای سیر شدن میخوریم نه برای لذت بردن. همانطور که گفتم تغییر فرهنگ به تدریج اتفاق میافتد و امروز وقتی که شما میبینید انواع نوشابهها و انواع انرژیزاها را داریم داستانش از ۵۰ سال پیش شروع شد. من یادم هست که نوشابهها را چطوری عرضه میکردند و به تدریج این را جایگزین غذای اصلی ما کردند.
ایرانیهای قدیم برای شام چه میخوردند؟
اولاً ایرانیهای قدیم شام را در غروب میخوردند. یا دو وعده غذا میخوردند، چون میدانید صبحانه را بعد از نماز صبح میخوردند بعد از نماز صبح یک چاشت میخوردند دور و بر ساعت ۱۰، ۱۱ که نان و پنیر بود، اینها را استفاده میکردند و این میرفت تا ناهار خوردن. بعد از نماز هر کجا بود سفره را پهن میکردند دوباره چه میخوردند؟ از غذاهای روزانه محلی میخوردند، یا گوشت گوسفند بود یا گوشت مرغ یا تخممرغ یا اینکه در خانه غذا درست میکردند، چون آن زمان دورریز نداشتیم. این دورریزی که ما امروز داریم از تنوع غذایی است.
ما در تولید زباله رتبه اول را داریم، در استفاده نان رتبه اول را داریم، در استفاده نوشابه هم رتبه اول را داریم. این رتبهها چطور توجیه میشوند؟
ما چهار برابر سهم جهانی نوشابه مصرف میکنیم، بیش از دو برابر سرانه جهانی نمک استفاده میکنیم، در حالی که پیش از این نمک بیشتر برای نگهدارنده غذایی استفاده میشد.
در مورد شام میگفتید که ایرانیها چه میخوردند؟
هنوز هم ما ایرانی هستیم…
منظور من ایرانی تغییرنیافته است.
بله، بعد از غروب شام میخوردیم. ببینید با طلوع خورشید صبحانه میخوردند، قبل از اینکه به اذان ظهر برسند چاشت میخوردند، بعد از ناهار هر چه که میخوردند از اقالیم طبیعی استفاده میکردند، شام را سبک میخوردند. قدیمها میگفتند صبحانه را برای خودت بخور، ناهار را با دوستت بخور، شام را با دشمنت. یعنی شام را کمتر میخوردند. غروب که غذا میخوردند یک صحبتی یا گفتاری داشتند بعد هم میخوابیدند چون باید در طلوع بلند میشدند. روستاییهای ما که آنقدر سرحال و سرزنده هستند، انعکاس شبانهروز را با خودشان هماهنگ میکردند، با خورشید بلند میشدند و با خورشید تلاش میکردند ، وقتی که غروب میشد کارشان را تمام میکردند. این بود که آن ساعات ارگانیک بدنشان را با ساعات روز شروع میکردند. حالا درست برعکس شده. یک کسی مثلاً صبح ساعت ۸، ۹ صبح بیدار میشود، یک چیزی درست میکند، حالا بخورد یا نخورد آیا آن چیزی که درست میکند، غذای طبیعی است؟ بعد اینکه یک طوری با شرایط روزگار برود جلو. ساعت ۱۲ شب شام میخورند!
آقای فروتن میخواهم به بخش دیگری از گفتوگویمان وارد شوم. میخواهم شما وارد چه باید کردها شوید. به عنوان یک فعال صنعت غذا بگویید چه کارها و اقداماتی باید در کشور ما انجام شود که به جای نوشابههای گازدار به عنوان یک برند روی دوغ محلی ایرانی کار کنیم. در کنار دوغ، نوشیدنیهای دیگر مثل عرق بیدمشک یا نوشیدنی نعنایی را به عنوان نوشیدنی جهانی معرفی کنیم. این سوال را به این دلیل از شما میپرسم که شما جزو اولینها و بهترینهای صنعت غذا هستید و در این زمینه حتماً راهکاری را سراغ دارید. چه کار کنیم که چلوکباب جهانی شود؟ چه باید کرد تا در همه جای دنیا چلوکباب را به عنوان چلوکباب ایرانی بشناسند، مانند زعفران ایرانی و چای ایرانی، چلوکباب ایرانی و دوغ ایرانی را هم بشناسند؟
اول اینکه میگویند آن چیز که به خانه رواست به مسجد حرام است. قبل از اینکه بخواهم به جهانی فکر کنم باید داخل را بپذیرم. اول باید به داخل بپردازیم بعد خارج. هیچ کاری با زور انجام نمیشود. اگر دقت داشته باشید من جملهای گفتم: فرهنگ ما در ۵۰ سال تغییر کرده است. در ۵۰ سال به تدریج نوشابه آمد. حالا اگر ما هم میخواهیم تغییر دهیم زمان میخواهد. اگر امروز آغاز باشد، امروز به نتیجه نمیرسیم. اگر قرار است چمن بکاریم، سهروزه یا چهارروزه است، اگر بخواهیم میانمدت بکاریم باید بوته بکاریم، اما اگر میخواهیم جنگل داشته باشیم باید امروز بکاریم، ۳۰ یا ۵۰ سال دیگر نتیجهاش را ببینیم. آنها آمدند در مورد تغذیه ما ۵۰ سال پیش فکر کردند، حالا ما هم باید به این قضیه فکر کنیم. مثالی بزنم وقتی یک آدامس، یک نوشابه، یک غذا، یک ادویه خاص در دنیا عرضه میشود، میآیند این را در فروشگاههای متعدد تست میگذارند، نظرسنجی میکنند و بعد شروع میکنند به تبلیغ کردن.
مانند همان پپسی که اگر یک دانه را سر میکشیدید یک شیشه جایزه میگرفتید.
بله، این کار را باید انجام دهند. اغلب جامعه ما با فرهنگ ما قهر کردند، این قهر کردن فقط در مبحث آشامیدن نیست، در مورد غذا هم نیست، در مورد مسائل دیگر هم است. شنیدهاید که میگویند یک بچه گریزپا را باید پلهپله به مدرسه برد. ما باید کاری کنیم که جوانهای ما با ما آشتی کنند. بخشی از این آشتی کردن در غذاست، بخشی در اخلاق است. اگر من به عنوان پدر به بچهام تحکم میکنم که این ساعت بیا یا آن ساعت برو نمیخواهم بفهمم که چرا دارد از خانه فراری میشود، وقتی که از خانه فراری شد به غذای بیرون مراجعه میکند، وقتی که از خانه فراری شد به ویدئوهای نامناسب مراجعه میکند. آشتی کردن جوانها با بزرگترها با تحکم نمیشود. با تحکم از قرار چیزی حاصل نمیشود. ممکن است که جوان من اشتباه کند دقت کنید میگویم ممکن است که اشتباه کند ولی اگر پای حرفش بنشینیم و دلیلش را به دست بیاوریم این بچه این جوان این نوجوان اینکه تازه ازدواج کرده زمانی به بستر خانه برمیگردد که فضای امنیت ذهنی پیدا کند.
این بعد فرهنگی مساله بود که شما اشاره کردید. از لحاظ فنی به عنوان یک فعال اقتصادی چه وظیفهای وجود دارد؟ بخش خصوصی باید چه کار کند؟ برای بخش خصوصی چه زمینهها و بسترهایی باید فراهم شود تا این اتفاق بیفتد؟
اولاً من از شما یک ایراد بگیرم. موضوع، موضوع بخش خصوصی و بخش عمومی نیست. برای جامعه است. جامعه یک متولی دارد. یک موضوع حاکمیتی دارد. حاکمیت ما باید بفهمد که فرهنگ تحکم، جایگاه دوامآوری ندارد. اگر در غذا تحکم کنیم شکست میخوریم که خوردیم. یک مثال بزنم. وقتی یک کاغذ را آتش بزنید، بلافاصله شعله میکشد و بزرگ میشود. ولی خاموش میشود. فرهنگ، کنده درخت است. سخت روشن میشود. اما بشود، حالا حالاها کار خواهد کرد. غربیها این را فهمیدند که برای حضور در جامعه ایران، باید تغییر فرهنگ بدهند. با جایزه و با رفاقت بخش غذا را عوض کردند. آنها کار فرهنگی میکنند، ما کار ایذایی میکنیم. با کار ایذایی موفق نمیشویم. در جامعه ما، هر چیزی یک فرهنگی دارد. قدیمیها، اگر کاری را در بخش اقتصادی انجام میدادند، به حساب، فرهنگی انجام میدادند. با چماق، با قلدری و تحکم، با عدم پرداخت اقتصادی به جوان، نمیشود جلوی فرهنگ ایستاد. باید کار فرهنگی انجام شود.
به بحث خودمان برگردیم، بهتر است فقط درباره غذا صحبت کنیم و وارد مسائل دیگر نشویم. اشاره کردید که در داخل کشور باید فرهنگسازی صورت گیرد. حالا این پروسهای دارد. این پروسه را شما به عنوان یک فعال اقتصادی چطور تعریف میکنید؟ ابتدا گفتید بین حاکمیت و بین همه سازمانها و ارگانهای تصمیمگیر و تصمیمساز و حتی بخش خصوصی، یک هماهنگی و یک خواست عمومی وجود داشته باشد. این قبول بعدش چه اتفاقی باید بیفتد؟ میدانید، میخواهم به این برسم که آقای فروتنی که الان دارد سس، رب و خیارشور تولید میکند، باید این دغدغه را داشته باشد که شربت عرق بیدمشک تولید کند. نوشابه عرقنعنا تولید کند. این صحبتهای قشنگی که میکنید، در واقعیت هم باید اتفاق بیفتد. بگویید من میخواهم با برند خودم چنین نوشابهای را تولید کنم با پپسی و فانتا رقابت کنم. بیایم و رقابت کنم. برای بازاریابی، برندسازی و فرهنگسازی چه باید کرد؟
همکاران من در بخش صنعت غذا سالها روی همین داستان نوشابهها کار کردند، اما موفق نشدند. چون مصرف نداشتند. دولت باید به طور قانونی و قانونمند برای واحدهایی که میخواهند فرهنگ مصرف را تغییر دهند، امتیازات ویژه قرار دهد. قبل از اینکه درباره مصرف مردم صحبت کنیم باید تولیدکنندگان را مورد حمایت قرار دهند. تولیدکننده حد واسط دارد. تولیدکننده صنعت غذا باید اطمینان داشته باشد از کشت لازم و درست برخوردار است. اگر قرار است جامعه بانشاطی داشته باشیم، باید احترام به زمینمان بگذاریم، به سرزمینمان. به مرز احترام میگذاریم، اما به خود زمین هم باید احترام بگذاریم. احترام گذاشتن به زمین، یعنی تقدس داشتن زمین، یعنی کشاورزی. قدیم میگفتند که زمین داشته باش، زمین تو را دارد. بحث کشاورزی است. بعضیها در ساخت و ساز این را دیدهاند. ولی من این را نمیبینم. برای نشاط جامعه، برای اقتصاد سالم جامعه باید، نشاط را در زمین دید. یعنی در کشاورزی ببینیم. اگر این را احیا کردیم و قدرتمند شد، ایمنی اقتصادی برای کشاورزی بگذاریم. یعنی اگرکالایی زیاد تولید شد، افسوس نخوریم که این را باید زیر خاک کنم، خب، این بخش اول.
بخش دوم، پروسه صنعت غذاست که میخواهد محصول کشاورزی را تبدیل کند. باز هم دولت به جای اینکه نگاه بخشی داشته باشد، باید نگاه کلان و کلی داشته باشد و از کشاورزی و زمین حمایت کند؛ چرا که سلامت جامعه در گرو آن است. بدانید که شروع هویت جامعه اقتصادی از زمین است. حد واسط صنعت غذا تبدیل است. اگر صنایع تبدیلی بتواند کالایی باکیفیت تولید کند، حمایت قانونی چه از نظر مالیات، چه از نظر بانک، چه از نظر قوانین، چه از نظر تسهیلات و چه از نظر گمرک صورت گیرد، کشاورزی احیا میشود، صنعت باکیفیت تولید میکند، برند افتخارآفرین میشود. این افتخار، زمانی است که قابلیت عرضه به جای دیگری داشته باشد. این اتفاق میافتد و دولت، مکانیسمهای تشویق را برای مصرف خانوادهها بگذارد. مثل این سبد کالایی به جای اینکه بیایند برنج خارجی بدهند، برنج داخلی دهند. مردم جایگاه صنعت غذا در ایران را که نشات گرفته از کشاورزی سالم است، درک کنند.۲۰،۱۰ سال طول میکشد تا این برسد به سفره ایرانی یا غذای ایرانی رنگین شود.
بهرغم اینکه شما معتقدید ابتدا باید داخل را درست کرد بعد رفت سراغ بازارهای خارجی، اما اخیراً خبری منتشر شد مبنی بر اینکه بستنی اکبر مشتی با همان فرمولی که دارد در حال حاضر در آلمان تولید میشود. باید چه اتفاقی بیفتد که محصولات اصیل ایرانی به این شکل در بازارهای جهانی حضور پیدا کنند؟
با یک گل بهار نمیشود. ولی آغاز بهار خواهد شد. شما میگویید اکبر مشتی، من نمونههای بسیار دیگری دارم. راهش این است که بخش اقتصادی یا بازرگانی وزارت امورخارجه ما در سراسر دنیا، ولو اینکه از نظر ریالی یا ارزی کمی ضرر کند، در تمام این مراکز توزیع غذا سرمایهگذاری و برنامهریزی داشته باشند. چینیها در کل اروپا آنقدر تبلیغ کردند که امروز در رستورانهای اروپا غذاهای چینی عرضه میشود. این حرکت در ابتدا به صورت غذای رایگان صورت گرفت.
صنایع غذایی ایران را، آنهایی که به واقع شایستگی برند ایرانی را دارند میتوانند در بازار خوراک کشورهای اروپایی، آمریکایی و آفریقایی معرفی کنند و این کاری است که باید بخش بازرگانی وزارت خارجه انجام دهد. امروز اگر بنز در چین هم تولید شود، به بنز آلمان معروف است، باید چنین کرد. باید تبلیغات وسیع محیطی و تلویزیونی انجام شود، دولت این کار را انجام دهد. به عنوان مثال حدود، ۱۶،۱۵سال قبل حدود پنج میلیارد دلار بازار مشترک اروپا برای حضور در بازار ایران سرمایهگذاری کرد که هر کسی رادیو و تلویزیون و یخچال و مایکروفر و غیره را به ایران بدهد، ما پول خواهیم داد. ژاپن این کار را کرد. بازار ایران را هم گرفت، در این اتفاق، کلیه واحدهای صنعتی ما در این بخش تعطیل شد. وقتی جا افتاد، قیمت را بالا بردند. نمیگویم کار خوبی کرده است. ولی این روش میتواند باشد که دولت با امکاناتی که دارد، از هر نوع حمایت مواد اولیه تا بستهبندی و مالیات از تولیدات داخلی حمایت کند.
ایران یک درصد از جمعیت جهان را دارد. اجازه دارد که یک درصد از سهم بازار جهانی را داشته باشد. ما زیر این درصد هستیم. ضمن اینکه جزو ۱۰ کشور توانمند کشاورزی و پنج کشور باستانی هستیم و امکانات خیلی زیادی در بخش کیفیت غذا داریم، لذا میتوانیم حداقل سهم را در بازار داشته باشیم.
اما شما همهاش میگویی دولت.
نه، ملت. دولت نماینده ملت است. من تولیدکننده خوب تولید کنم، نه هر چیزی بریزم، ببخشید، نکند در کارتن ماکارونی آجر بگذارم. نکند که در رب فله که میفرستم، روی آن خوب باشد، زیرش نه.
متاسفانه در بازار عراق و کشورهای همسایه این اتفاق افتاده است.
نه، در بازار عراق نیست. در بازار باکو و افغانستان این اتفاقها افتاد. اگر تولیدکننده اخلاق حرفهای داشته باشد، اینگونه نمیشود، اخلاق حرفهای میدانید یعنی چه؟ یعنی وجدان کار داشتن. اخلاق حرفهای داشتن، یعنی جنس خوب تولید کردن. اینها مورد حمایت قرار بگیرند. کیفیت خوب را مردم تشخیص میدهند. برندهایی در بازار جهانی حضور مییابند که شایستگی حضور آن کشور را داشته باشند. اگر یک کالای من در ژاپن موفق است، دلیل ندارد که در مسکو هم موفق باشد! اگر کالای من در تایلند موفق است، دلیل ندارد در آلمان هم موفق باشد. هر سرزمینی برای خودش، میتواند میزبان کالاهای ایرانی باشد، به شرط حمایت قانونمند دولت.
سوال آخر را میخواهم با یک خاطره از شما بپرسم. من سفری به شانگهای داشتم وقتی در یک رستوران ترک در لیست غذا سالاد شیرازی دیدم جا خوردم یا در یک رستوران سینکیانگی وقتی کباب چنجه را با همان کیفیت خودمان و با همان نام دیدم از خودم پرسیدم چرا و چگونه اینگونه شده است؟ حال سوال من این است که چه باید کرد تا این اتفاق برای سایر غذاهای ما هم بیفتد؟
شیرازیها اولین مهاجران متفکری بودند که به اروپا و چین رفتند. شیرازیهایی که آنجا رفته بودند، فرهنگ خودشان را آنجا برده بودند. سالاد شیرازی، کباب چنجه، حالا آن انگور شاهانی یا انگور سیاه؛ و خیلی چیزهای دیگر. مثل زعفران و فرش. کسانی که حدود ۱۰۰سال پیش مهاجرت کردهاند فرهنگشان را هم بردهاند. خوشبختانه آنجا جا افتاده است. یعنی میخواهم بگویم که چیزی دور از این ماجرا نیست. خیلی از غذاهای ما را مثلاً اسپانیا، به نام ایرانی دارد عرضه میکند یا ترکها عرضه میکنند. ماهیت اسمش ایرانی است ولی تولیدکنندهاش شده ترکها. وقتی جایت خالی باشد، جایت را میگیرند. ما جایمان در دنیا خالی شده است. اگر قرار است جا را بگیریم، حقمان را بخواهیم بگیریم باید تلاش کنیم. برای تلاش اول یادمان باشد که فرهنگسازی، بعد کیفیت. یک عده تنها یک سیگار مارک خاص را میکشند. ۵۰ سال است که همان طعم و همان مزه و همان توتون را دارد. درست است، یا فلان رستوران که بخواهند بروند، یک نوع ماهی خاص میخورند. چون تغذیه ماهی مناسب برای آن قیمت است. توتون عوض نمیشود. نمیگویم که سیگار خوب است یا بد. در مورد مثلاً گوشت راسته گوساله مثلاً رستبیف فلان رستوران در لندن، ۱۰۰ سال این گونه است. در آلمان، مغازههای بسیار کوچکی است که یک نوع سوسیس میدهد. از ۱۶۰،۱۵۰ سال پیش این نوع سوسیس با همان مزه است. ولی در ایران آیا میشود این کار را کرد. کشت مناسب داریم؟ ما زمانی خیار خیلی خوشمزه همدان را میفرستادیم، خیلی خوب است. عادت میکنند. اما بعدش خیار همدان نداریم خیار ورامین میگذاریم. همان شکل است اما همان طعم را ندارد. ببینید مصرفکننده خارجی عادت میکند به یک غذا، میخواهد که این استمرار داشته باشد. هیچ کسی در دنیا به اندازه ما در مورد مشتقات مربا، موفق نیست. اما چرا مرباهای ما را نمیبرند؟ چون یک روز این آلبالو برای اصفهان است. یک روز برای کن است. یک روز برای ورامین است. یک روز برای مشهد. نظام کشت برای صادرات باید باشد. دنبال فروشگاههای خیلی بزرگ نرویم که نتوانیم انجام دهیم. چه دولت و چه بخش خصوصی، فرقی نمیکند. از نظر کیفیت، از نظر بستهبندی، از نظر زمان تولید، به خصوص زمان ارسال، متوقف نشویم. ما زمانی در مورد گل در ایران موفق شدیم. ولی الان موفق نیستیم. چرا؟ گل را سر یک تاریخی میفرستادیم. اگر شما گلتان تا شش صبح به هلند برسد، رسید. اگر بشود ۹صبح به درد نمیخورد. بعد باطل میشود. گل خوب داریم. ریشههای عمیق داریم. اما زمان ارسال نداریم.
مدیریت نداریم.
مدیر داریم. باید مدیر دلسوز داشته باشیم. مدیری که باور کند باید مدیر باشد. نه اسم مدیر را داشته باشد.